یاد ما

مگذار  از چشم  فاطیما  بیفتی

بی هیچ بهانه ای از آسمان بیفتی


در گوشه ی خاموش دور از کهکشانها

مثل شهابی سوخته تک و تنها بیفتی


ای حامد عاقل  مصمم  باش  تا  کی!

از جواد بپرسی که شاید در چاه بیفتی


چشم انتظار  دیدن  فردا  نباش  فردا

آنگاه که با اصحاب شب در جنگ از پا بیفتی


چرا خواهی در کوچه ی غمگین شعرت

مانند  برگی خشک در  پاییز  بیفتی


چندین قدم تا صبح باقی است مگذار

در دره های  شاید واما این و آن بیفتی


آنقدر  با  آیین  شمع  آشنا  شو

تا  در  میان  عاشقان  جا  بیفتی


ای عاشق ساکت نشین بد نیست گاهی

یاد  پریشان  حالی  فاطیما  هم  بیفتی